اولین نقاشی روی دیوار

سه روز پیش تصمیم گرفتم خانمی رو ببرم خونه مامانی(مامان منصور)،آخه ثنا اونجا یه دوست داره تو آپارتمان مامانی اینا یه دختری بنام پریناز ،گرچه حدود نه سال از ثنا بزرگتر ولی یه جورایی دختر گلم عاشقه پریناز خانومه

هر موقع مامان میره اونجا اگه پریناز باشه میاد وبا ثنا بازی میکنه ،از اقبال بد مامان اونروز دوست ثنا خونه نبود .اما بشنوید از این فسقلی که عاشقه نقاشیه البته همون خط خطیه خودمون ،رو دیوار اتاق مامانی قشنگ صفا کرده بود وتازه وقتی من رسیدم با خوشحالی از رو دبوار یه چیزایی خوند انگار واقعا مطلب جالبی نوشته بود!

وکار جدیدتر این عسل مامان اینه که باریتم شعرهایی که مامان براش میخونه اونم یه چیزایی میخونه ،فکر کنم اگه حرف بیفته خلاصه..........

 


تاریخ : 16 شهریور 1391 - 10:16 | توسط : maman goli | بازدید : 1447 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

ماجرای حرف زدن ثنا خانم

دختر گلم ،ببخشیداز این که یکهفتس سری به وبلاگت نزدم آخه لب تابم ایراد داشت.

هفته پیش ثنا خانم رو بردیم گفتار درمانی،آخه دختر گل مامان تو حرف زدن ناز داره وبه چندتا کلمه بسنده می کنه خلاصه مامان وباباییه عجولش برای اینکه خیالشون راحت شه اونو بردن برای تست اما اقای دکتر گفت که ثنای مامان هم شنوایی خوبی داره هم اینکه درکش عالیه پس اصلا جای نگرانی نیست.

آخه دخترگلم ،مامان خیلی دوست داره تو حرف بزنی ومامان رو از این سکوت وتنهایی دراری،وقتی منو صدامیکنی ومیگی مامان قند توی دلم آب میشه آخه سالها انتظار این لحظه رو کشیدم .

حتی وقتی موقع مخالفت کردن با ناز میگی نه !دلم میخواد صورت مثل ماهت رو ببوسم.

همدم مامان ،برای رسیدن به خوشبختی تو لحظه شماری میکنم.


تاریخ : 16 شهریور 1391 - 08:51 | توسط : maman goli | بازدید : 1090 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین غذا

17 مرداد 89

دوروز دیگه ثنا 6 ماهش تموم میشه ومامان امروز برای دخملش فرنی آرد برنج درست کرد

،اما مثل اینکه زیاد خوشش نیومد چون مدام از دهانش میداد بیرون!

29مرداد89

امروز مامان برای ثنا آب سیب گرفت وخوشبختانه انگار مقبول افتادالبته اولش کمی مزه مزه کرد اما بعدش تا آخرشو خورد ،خدارو شکر

6شهریور89

واما بشنویم از امروز که مامان با چه ذوق وشوقی برای خانمی سوپ درست کرد،گویا خیلی به دهن دخترم مزه کرد چون دنبال باقیش می گشت.

ممنونم دخترم که بالاخره از دست پخت مامان خوشت اومد .نوش جان


تاریخ : 10 شهریور 1391 - 20:32 | توسط : maman goli | بازدید : 935 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

گردش شبانه

10شهریور 91

عزیز دل مامان رو دیشب بردیم گردش.حالا بگو کجا؟ با دوست بابا آقای شیردستیان رفتیم شهرک محلاتی بالاتر از مینی سیتی ،جاتون خالی عجب خنک بود .بابایی برای ثنا خانم ساندویچ گرفت ،آخه مامانو بابا تازگیها فهمیدن دختر گلشون دورهمی رو دوست داره وتو این شرایط حواسش نیست وخوب غذا می خوره .

پس ما هم بهش کلک میزنیم وهر شب میبریمش یه جا تا غذا بخوره.

دیدی فسقلی بالاخره راهشو پیدا کردیم !

دیشب دخترم دو تا دیگه از دوستاشو دید (ریحانه ومحمد امین)وبا اونا رفت تاب بازی گرچه عزیز دل مامان از سرسره میترسه ودوست نداره خودش سوارشه اما وقتی میبینه بچه ها سوار میشن خیلی خوشش میاد .

آخه کلا این دختر ما یه کم ناز داره ،البته شاید حق داره چون از قدیم گفتن ناز کش داری ناز کن ،نداری......


تاریخ : 10 شهریور 1391 - 20:08 | توسط : maman goli | بازدید : 2596 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

اینم یه شیرین کاری

13 تیر89

دختر نازم بعضی روزا کارایی می کنه که برای مامان خیلی خنده داره ،مثلا امروز پستونکشو هی از دهنش در میاره ولی چون نمی تونه بزاره سر جاش غر غر می کنه!

آخه من از دست این بامزه گیهای تو چیکار کنم عسل مامان.

همیشه بدون، به خاطر وجود توست که زندگی برام معنا پیدا می کنه پس هیچوقت این امید رو از من نگیر.


تاریخ : 09 شهریور 1391 - 22:29 | توسط : maman goli | بازدید : 953 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اولین سفر زیارتی ثنا

9تیر 89 سفر به مشهد مقدس

امروز با بابایی وثنا عازم مشهد شدیم با هواپیما و بابایی برای ثنا خانم یک سیت (صندلی)گرفت تا دختر خوشگل مامان راحت باشه،اما وقتی باکری یر ثنا وارد شدیم مهماندار به بابایی گفت آقا ما برای این جا نداریم منظورش کری یر ثنا بود اما بابا گفت ولی ما جا داریم آقای مهماندار خندید وگفت براش صندلی گرفتین وبابایی گفت ؛بله . یه مهماندار دیگه گفت آقا حتما دو روز دیگه براش هواپیما می خرین

ثنا کوچولو روبردیم هتل تهران وپنجشنبه شب یعنی 10تیرثنا خانم رو بردیم حرم ،مثل همیشه شلوغ بود وصدای بلند گو وازدحام جمعیت باعث شد که ثنای نفس مامان بترسه وشروع به لب برچیدن کنه  ،ثنا خانم در لب برچیدن تبحر خاصی داره وخلاصه بابایی ثنا رو برد تو قسمت آقایون وزود برگشتیم چون گریه این خانمی تمومی نداشت


تاریخ : 09 شهریور 1391 - 22:06 | توسط : maman goli | بازدید : 813 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

خاطرات دیشب(علی وغزل)

عزیز مامان ،ثنای خوشگل

دیشب با دو تا از دوستای گلت رفتیم بیرون،با دوست بابا (آقای رزاقی،نسترن جون ودوقلوهای خوشگلشون علی وغزل) که تو انگلیس زندگی می کنن وتابستونا ما می بینیمشون ،خوشگل مامان هم که عاشق بچه های بزرگتر از خودشه ظاهرا کیف کرد .

آخه شما پارسال که کوچولوتر بودی دیده بودیشون ویادت نمی اومد .

شام رفتیم باگت وشما به عشق بچه ها یه کم غذا خوردی ومامانو خوشحال کردی.گرچه اینجوری مامان روجلوی دیگران ضایع می کنی،چون تو خونه خیلی بدغذایی و مامان گله منده ووقتی جلوی دیگران غذا می خوری همه میگن ماشاا...این که غذاش خوبه، البته من به همینم راضیم .

علی وغزل با هم انگلیسی حرف می زنن،بابا میگه وقتی اون دوتا با هم حرف می زدن شما با تعجب نگاه می کردی،حتما با خودت گفتی خدایا من حرف زدن معمولی بلد نیستم چه جوری حرفای اینا رو بفهمم


تاریخ : 07 شهریور 1391 - 21:17 | توسط : maman goli | بازدید : 811 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

اولین روز مادر

13 خرداد 89مصادف با تولد حضرت زهرا

امروز ثنا خانم  یه کار جدید یادگرفته و اون اینکه دستاشو میاره جلوی چشماش واونارو نگاه میکنه انگار تا حالا از وجود این دودست خوشگل وتپل مطلع نبوده وجوری به النگوهایی که خاله لیلا براش خریده نگاه میکنه گویا دوست داره بابا دوتادیگه به اونا اضافه کنه.

ثنا جان از اینکه باعث شدی تا از مادر شدن سهمی ببرم وشیرینیه اون رو حس کنم ازت سپاسگذارم ودستهای کوچکت را می بوسم،امیدوارم بتوانم وظایف مادریم را به خوبی ایفا کنم تا برایت مایه افتخارشوم.

دوستتت دارم به اندازه تمام هستی


تاریخ : 06 شهریور 1391 - 05:51 | توسط : maman goli | بازدید : 704 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

اولین روز پدر برای ثنا خانم وبابایی

5تیر سال 89 اولین روز پدر برای ثنا وبابایی بود ومهمتر از اون اینکه یکی از روزهایی بود که مامان آرزو داشت بالاخره برسه وصورت بابارو بخاطر داشتن یه کوچولوی ناز خندون ببینه.

بابای عزیز ،دیدی که خدا مارو به آرزومون رسوند تا طعم شیرین پدر ومادر بودن رو بچشیم .

بیا تا بخاطر داشتن این نعمت بزرگ خداروشاکرباشیم .


تاریخ : 06 شهریور 1391 - 05:19 | توسط : maman goli | بازدید : 811 | موضوع : وبلاگ | یک نظر