هفته ای که گذشت....
ثنا بانو،عزیزم.این هفته کلی اتفاق افتادگرچه دوست ندارم تلخیها رو توی وبلاگت ثبت کنم اما مامانی دنیا همینه ،همه چیز درهمه .خوبی وبدی ،سختی وخوشی وشما باید یاد بگیری که باهمه سختی ها بجنگی واز خوشی هانهایت لذت روببری .
هفته پیش بعداز مدتها تونستم یک عروسک کلاه قرمزی از فرودگاه مشهد پیدا کنم چون شما عاشق این اقای قرمز کلاهی .خلاصه خریدیمش وبا کلی شادی اومدیم خونه .
دوجلسه گفتار وبازی درمانی رو با این اقای قرمز کلاه رفتی سر کلاس وموجب خنده همگان شدی .
از احساس ومهربونیت بگم که وقتی شنبه شب فیلم کلاه قرمزی وبچه ننه رو دیدی با دیدن کلاه قرمزی که نگران گم شدن بچه کوچولو بود کلی اشک ریختی ،.....
از پیشرفتت توی گفتارت بگم که خیلی داری خوشحالم میکنی وبابت همکاری قشنگت ممنونم عزیز دلم
چهارشنبه شب با بابایی رفیتیم باشگاه بانک صادرات ،اخه خیلی نزدیکمونه خلاصه با اینکه جای نسبتا بزرگیه تونستی ته باغ رو که وسایل بازیه پیدا کنی درست مثل یک موش کوچولو که توی ماز راهش رو پیدا میکنه ،افرین دختر با هوشم وکلی بازی کردی .قربونت برم که برای پارک رفتن جز از کلمه تاپ اونهم به دفعات چیز دیگه ای نمیگی
واما بشنویم از خبر بعدی که متاسفانه از همون شب دوباره تب کردی البته فکر کنم از خودم گرفتی ومن صبح پنجشنبه با نظر دکتر متواضع انتی بیوتیک رو شروع کردم .
اما مامانی دیشب فهمیدم عشق مادری فراتر از اون چیزیه که همه میگن ،اخه دیشب رفتم تا امپول پنی سیلینم رو بزنم نمیدونم چی شد خدا عمر دوباره به من داد چون امپول حساسیت داد ومن یک لحظه فکر کردم همه چیز تموم شد ،اون لحظه فقط چهره معصوم تو اومد جلوی چشمام وقی نفسم داشت میرفت وجلوی چشمم سیاه شد فقط فکر کردم که تو چی میشی وبیشر از همیشه فهمیدم تنها دلیل زنده بودنم هستی ،نفسم ...عمرم .وجود تو نیروی دوباره به من داد،بگذریم همه چیز بالاخره گذشت و من الان در کنار خواستنی ترین موجود دنیا موندم ...........
خدا رو به خاطر این عمر دوباره سپاسگزارم
عید فطر وسفر به مشهدوداستان مریضی
دختر خوشگل مامان، با کلی خبر از این چند روز گذشته اومدم تا خاطرات عزیزم رو ثبت کنم،از کجا شروع کنم؟
اوایل ماه رمضون باباجون اومد وگفت بلیط گرفته برای اخر ماه مبارک تا بریم مشهد البته شما دوبار دیگه تشریف برده بودین،یکبار وقتی6-5 ماهه بودی برای تشکر از امام رضا شما رو بردیم پابوسش اخه تو بارداری مامان ،بابایی نذر کرده بود ماهی یکبار میرفت مشهد البته صبح میرفت شب میومد ،بعد از به دنیا اومدن هم، شما رو تابستان 89 بردیم ،یک بار هم سال 90 وقتی پسرخاله بابایی ازانگلیس اومد وتصمیم گرفت مراسم عقدش رو تومشهد بگیره ،رفتی ..خلاصه این بار سوم شما بود اما بشنو از حکایت جا موندنمون از هواپیما واینکه بابایی فکر کرده بود 4شنبه ساعت دوونیم بلیط داریم غافل از اینکه سه شنبه بود!!!!!!!!!!!روز 3 شنبه بابایی ساعت 5.30تماس گرفت وگفت ما جاموندیم وگفتن اگر تا ساعت 7.30 برسین شاید بتونین باپرواز ساعت 8.30 برین .خلاصه مامان جون، باسرعت نور ساک وبستم اما اصلا امید نداشتم تو ای روزای شلوغ به پرواز برسیم اما انگار واقعاامام رضا طلبیده بود چون در کمال ناباوری سوار هواپیما شدیم (خداروشکر)
اما چون هوای مشهد 6-5 در جه سردتر ا زتهران بود دختر گل مامان سرما خورد وداستان تب وابریزش واوقات تلخی شروع شد اما چه میشد کرد ،؟؟؟؟؟؟
مامان خود درمانی روشروع کرد وتاجمعه صبح عیدفطر درگیر مریضیه ثنا بانو بودیم،گرچه دوبار بیشتر نتونستم برم زیارت امابازم خداروشکر که امام رضا طلبید،خدارو شکر که کارشما به انتی بیوتیک و....نکشید وکلا خداروشکر
عزیزم چهارمین عیدفطرت همزمان شد با 3سال ونیمگیت .پس بازم عیدت مبارک گلم
کیک تولد یک سالگی ثنا بانو
گرچه شما نذاشتی بخورم ،اما همه گفتند خیلی خوشمزه بوده به شیرینی فروشی سولدوش (شمس اباد پاسداران )سفارش داده بودیم
گذری بر تولد یک سالگی
تقریبا یک ماه درگیر این مراسم بودم ،عین یک مجلس عروسی، برای خودم وشما دنبال لباس بودم (مجلس فقط خامها بودن)،سفارش کیک (گارفیلدنارنجی رنگ)وخلاصه....یک خانم دعوت کردم تا مولودی بخونه.اما بشنویم از شما که اون روز صبح زود بیدار شدی (مراسم برای ناهار بود)وخلاصه ساعت1 قبل از ناهار که می خواستند مولودی بخونن کلی نق زدی ،خوب حق داشتی آخه خوابت میومد وخانمی که مولودی می خوندبا خنده گفت عجب عروس بد اخلاقی!!!!!!!!!!!!!وهمه خندیدن .
اما موقع ناهار تو بغل مامان خوابت بردومن با اون کفش پاشنه بلند در حالی که شماتو بغلم بودی باید سر همه میزها میرفتم وخوشامد میگفتم .
کادوی مامان بابا به دختر گلشون یک النگوبود .
داشتم دنبال عکسای تولد یکسالگیت میگشتم بزارم تو وبلاگت اما نتونستم یک عکس خوب پیدا کنم چون شما اصلا نمی ذاشتی ازت عکس بگیریم با اون اوقاتت ،خوشگلم .خلاصه تونستم همین یک عکس وبزارم ؛راستی خیلی برات دنبال لباس گشتم واین لباس رو از پاساژگاندی گرفتم البته تواین عکس زیاد مشخص نیست چون روش یک کت سفید تنت کردم آخه هواسرد بود وپیراهنت رکبابی .
تولدیکسالگی وبلاگ ثنا بانو
عزیزم امروز درست یکساله که دارم خاطراتت رو تو این وبلاگ مینویسم تا قبل از اون توی دفتر خاطرات یادداشت میکردم ،اونموقع هنوز نی نی پیج این قدر نی نی نداشت اما حالا شما دوستان زیادی پیدا کردی که شاید روزی اونهارو تو مدرسه،دانشگاه .....ببینی.
دوست دارم زمانیکه برای اولین بار این دست نوشته ها رو میخونی در کنارت باشم تا احساست رو از خوندن اونها از نزدیک ببینم ،خیلی کارا دوست داشتم برات انجام بدم که نشد امیدوارم روزی برسه که بفهمی چقدرعاشقانه دوستت دارم ،دیر اومدنت باعث شدبیشتر قدرت رو بدونم فرشته نازنین
برایت بهترینها روآرزو میکنم دخترگلم .