دخترم از دیشب که رفتم تو وبلاگ یکی از دوستان نی نی پیج به نام اهورای عزیز ،که تازه متولد شده وبا امدنش همه دوستان رو خوشحال کرده یاد دوران تولدت افتادم روزهایی که چقدر برایم شیرین وهمچنان توام با ترس بود .اونروز انقدر خوشحال بودم که حتی تا چند ساعت نپرسیدم چرا دخترم رو نمیارین ببینم حالا که فکرش رو میکنم تعجب میکنم !
البته مهارت اطرافیان هم بود که منو طوری سرگرم کردن واز زیبایی های تو گفتن تا من متوجه نشم نفس کشیدن دختر گلم مشکل داره .وتقریبا اخرین نفر بودم که ساعت 10 شب خودم اومدم توی اطاق نوزادان ودختر کوچولوم رو که سرم به دستای کوچولوش بود دیدم واونوقت قطره های اشکم رو از همه اونهایی که پشت در بودن مخفی کردم ،درست مثل همیشه که دوست ندارم دیگران نگرانم شوند .36 هفته بارداری رو با نگرانی وبه امید امدنت سپری کردم ،نمیدونم چرا از دیشب تا حالا همش حالم دگرگونه ووقتی میام توی این صفحه اشکم در میاد .حالا میفهمم چقدر اون دوران برایم سخت بود وفقط وجود تو به من امید ادامه راه رو میداد.
شاید وقتی بزرگ شدی علت تلخی ان روزها رو برات بگم .همواره به امید روزی هستم تا محرم اسرارم شوی فرشته کوچولوی مامان.
خواندمت گل تا بدانی از هزاران گل سری
یک جهان گل دیده ام اما تو چیز دیگری