باباجون عیدت مبارک

امروز عید قربان بود .دخترم ،بابا جونت طی مراسمی که توی منا وعرفات انجام میدن بالاخره حاجی شد .این چندروز شما وقتی از تلویزیون مکه رو میدیدی ،میگفتی بابا ودنبال بابایی میگشتی .

میگن عمر سفر کوتاهه اما نمیدونم چرا این سفر بابا به نظرم دیگه کمی طولانی شده ویک کم خسته شدم راستش اینکه همه به ادم لطف دارن ومیخوان ما تنها نباشیم از یک طرف، زیادشدن حجم درسها از طرف دیگه واینکه میخوام به شما سخت نگذره ومجبورم یاببرمت بیرون با برات مهمون دعوت کنم.....هر کدوم میتونه دلیل خستگی مامان باشه

فکر میکنم دیگه اون مامان صبور کمی پیر شده یا شاید توانش کم شده البته من همچنان برای دختر گلم وقت دارم.

خوب این پست رو نوشتم تا به اتفاق دختر  گلم به بابایی حاجی شدنش رو تبریک بگم.درضمن بابای عزیز عیدت مبارک .همچنان منتظر هستیم که به استقبالت بیاییم


تاریخ : 25 مهر 1392 - 07:03 | توسط : maman goli | بازدید : 1441 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

روزهای تنهایی من وتو

ثنا بانو ،دختر نازم

امروز درست 15 روزه من وتو بدون حضور بابا روزها رو پشت سر میذاریم .گرچه اطرافیان ما رو کم وبیش همراهی کردن، و ازشون ممنونم اما ترجیح دادم تو خونه خودمون باشیم ،از اول زندگی مشترکمون دوست نداشتم بدون بابایی جایی برم اصلا بهم خوش نمیگذشت الان هم بیشتر دوست دارم اینجا مهمون دعوت کنم تا شما از تنهایی در بیایی

دخترم ممنونم که این مدت با من همکاری کردی وبرخلاف دلتنگی هایی که داشتی ،دختر صبوری بودی مثل همیشه،عزیزم فکر نکن نمیفهمم موقعی که بدون دلیل گریه میکنی علتش چیه؟.....

ولی هم من هم شما خودمون رومی زنیم به اون راه......

هنوز وقتی صدای زنگ میاد بی اختیار با ذوق میگی بابا ووقتی در رو باز می کنم با صبوری تمام میری یک گوشه ...

اما خبرهای خوب دیگه اینکه شعر تاب تاب عباسی رو نصفه نیمه میخونی .امروز خانم واردی(معلمت)میگفت ثنا واقعا هوش هیجانی بالایی داره وحس ها روخوب درک می کنه واین مامانرو خیلی خوشحال کرد.

راستی دخترم یک خبر  دیگه که بابا تو کنکور ارشد قبول شده واحتمالا باید این ترم رو  براش مرخصی بگیرم .امیدوارم این درس خوندن های من وبابایی باعث نشه خدایی ناکرده شما از درس زده شی

مامانی دوست دارم بدونی زندگی پر از فراز ونشیب ،سختیودلتنگیه...ومن امیدوارم همیشه دختر قوی ومحکمی باشی و مشکلاتت رو با درایت حل کنی وکنار نکشی ،اونوقته که من به تو افتخار می کنم

عزیزم ،دیگه روزهای دوری از بابا تقریبا به نیمه رسیده با هم منتظرمی مونیم تا نتایج این سفر معنوی رو هر سه تایی ببینیم


تاریخ : 19 مهر 1392 - 07:53 | توسط : maman goli | بازدید : 1117 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

عزیزم من همیشه در کنارتم

ثنای خوشگلم ،دیگه از حالا به بعد کمی سرم شلوغه آخه کلاسهام شروع شده .از روز چهارشنبه 3 مهر هم که دنبال کارهای بابابرای رفتن به سفر بودیم.

قربون دختر صبور مامان برم که دلتنگی هاش هم با مظلومیته ،روز پنج شنبه صبح وقتی بیدارت کردم گفتم ثنا بلند شو ساکهای باباروببین که میخواد بره مکه آخه یکماهه که گه گداری به شما میگیم بابابره مکه برات عروسک بیاره ؟وشما استقبال گرمی میکنی .الهی بمیرم لابد تاحالا فکر میکردی مکه اسم یک مغازه س ،اما وقتی ساکهای بابا رو دیدی اشکت سرازیر شد .

خلاصه جمعه طبق یک عملیات از پیش تعیین شده ،همه از جمله بابایی ،مامانی ،خاله مرآت ومهناز جون .....

اومدن اینجا تا دورت رو شلوغ کنن ومن وبابای به همراه دایی میثم وعلی اقا رفتیم فرودگاه ....

از دیروز ساعت 12ظهر تا حالا بابارو ندیدی ،یکبار دیروز غروب احساس دلتنگی کردی که دوباره با همکاری همه رفع بغض وگریه شد ،بعدشم که دایی میثم کلی باهات بازی کرد وبا هم رقصیدین .امروز مامانی ساعت 3 دیگه رفت خونشون حالا دیگه دوتایی تنهاییم .عزیزم نگران نباش بابایی رفته تا برای عاقبت بخیری دختر گلمون دعا کنه .این سفر یکی از قشنگترین سفرهاست که من همیشه آرزوش رو داشتم .

انشاا...یک روزی سه تایی بریم .از خدا میخوام تواین یک ماه منو کمک کنه تا از تو فرشته کوچولو خوب نگهداری کنم که آب تو دلت تکون نخوره



تاریخ : 07 مهر 1392 - 07:46 | توسط : maman goli | بازدید : 1423 | موضوع : وبلاگ | 51 نظر