عزیزم من همیشه در کنارتم

ثنای خوشگلم ،دیگه از حالا به بعد کمی سرم شلوغه آخه کلاسهام شروع شده .از روز چهارشنبه 3 مهر هم که دنبال کارهای بابابرای رفتن به سفر بودیم.

قربون دختر صبور مامان برم که دلتنگی هاش هم با مظلومیته ،روز پنج شنبه صبح وقتی بیدارت کردم گفتم ثنا بلند شو ساکهای باباروببین که میخواد بره مکه آخه یکماهه که گه گداری به شما میگیم بابابره مکه برات عروسک بیاره ؟وشما استقبال گرمی میکنی .الهی بمیرم لابد تاحالا فکر میکردی مکه اسم یک مغازه س ،اما وقتی ساکهای بابا رو دیدی اشکت سرازیر شد .

خلاصه جمعه طبق یک عملیات از پیش تعیین شده ،همه از جمله بابایی ،مامانی ،خاله مرآت ومهناز جون .....

اومدن اینجا تا دورت رو شلوغ کنن ومن وبابای به همراه دایی میثم وعلی اقا رفتیم فرودگاه ....

از دیروز ساعت 12ظهر تا حالا بابارو ندیدی ،یکبار دیروز غروب احساس دلتنگی کردی که دوباره با همکاری همه رفع بغض وگریه شد ،بعدشم که دایی میثم کلی باهات بازی کرد وبا هم رقصیدین .امروز مامانی ساعت 3 دیگه رفت خونشون حالا دیگه دوتایی تنهاییم .عزیزم نگران نباش بابایی رفته تا برای عاقبت بخیری دختر گلمون دعا کنه .این سفر یکی از قشنگترین سفرهاست که من همیشه آرزوش رو داشتم .

انشاا...یک روزی سه تایی بریم .از خدا میخوام تواین یک ماه منو کمک کنه تا از تو فرشته کوچولو خوب نگهداری کنم که آب تو دلت تکون نخوره



تاریخ : 07 مهر 1392 - 07:46 | توسط : maman goli | بازدید : 1433 | موضوع : وبلاگ | 51 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام