وای نمیدونی که چه هفته پر استرسی رو مامان پشت سر گذاشت ،ازیکطرف کارهای عروسی خاله که مامان باید انجام میداد چون میدونی که مامان جون چقدر پادرد داره ،(حتی زمانی که میاد خونه ما شما کمکش میکنی وعصاشومیدی دستش).از یک طرف هم مریضی شما دختر گلم
از 4شنبه شب نگو که تا صبح بالای سرت بودم وبه هیچ طریقی تبت پایین نمی اومد ،لرز هم کرده بودی ووضیعت شکمت روهم که نگو ...
کلی یواشکی بابا برات اشک ریختم اخه دیدت چهره معصومت با اون حال واقعا ناراحت کننده بود.
خلاصه دیگه جمعه صبح تب شما قطع شد ....خدارو شکر.
اما بشنویم از شب عروسی که شما چقدر اذیت کردی اخه عزیزم هنوز حوصله ات سر جاش نیومده بود و مدام دنبالم میومدی ونمیذاشتی هیچکاری بکنم !!!!!تازه اخرشب اوقاتت اومد سرجاش ویه دوست پیدا کردی ومیخواستی پیشت بمونه.
مامانی خوش حالم که حالت خوب شد گلم .انشاا..همیشه سلامت باشی
ازدوستای گلمون در نی نی پیج تشکر میکنم که نگران حال ثنا بودن وبراش دعا کردن