دیگه ثنا از تنهایی دراومد

دخترکم بالاخره از تنهایی دراومدی،ابوالفضل پسر دایی کوچولوت روز پنج شنبه 16خردادساعت 10.15 صبح بدنیا اومد .مامانی شما رو گذاشت پیش بابا ورفت بیمارستان چون شما توخواب ناز بودی.

روز جمعه شمارو بردیم خونه دایی میثم تا این فسقلی رو ببینی از جانب شما هم برای عزیز عمه یک ماشین قرمز خریدیم اولش خیلی ازش خوشت اومد اما وقتی شروع به گریه کر دپریدی بغل مامانی انگار توقع نداشتی یه موجود به اون فسقلی صدای به اون بلندی داشته باشه.

خلاصه از اون روز ماجرا داریم هر موقع میگیم بریم خونه ابوالفضل با خنده میگی نه البته سه بار پشت هم میگی .

با اینکه دوستش داری انگار ازش میترسی گلم .

امااین پسر دایی خیلی دم بریدس همش میخواد بغل شه اگرهم بغلش نکنن گریه میکنه ،مامان جون اصلا مثل کوچولیای شما نیست شما اصلا گریه نمیکردی هنوز همه یادشونه .عزیزم ممنون به خاطر صبوریت گرچه حالا یک کم جبران کردی .!!!!!!!!!


تاریخ : 26 خرداد 1392 - 08:52 | توسط : maman goli | بازدید : 1374 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام