نفسم........

نفسم ،دختر نازم

این روزها با اومدن بابایی دوباره خونه یه رنگ وبوی دیگه گرفته .دیشب مهمونی ولیمه بابایی بود وشما از صبح فکر میکردی قراره بریم عروسی ،اخه تازگیها یعنی از بعد از عروسی خاله مرآت عاشق عروس ولباس عروس و....اینا شدی .

هفته پیش وقتی داشتیم با هم از آرایشگاه بر میگشتیم شما گفتی عدوس ومن به این ور اون ور نگاه کردم ومتوجه ماشین عروسی شدم که اونجا بود خیلی هیجان زده شدم چون برای اولین بار از این کلمه استفاده کرده بودی .

راستش توی این ماه گذشته خصوصا هفته پیش که بابا اومده تغییرات چشمگیری توی کلام شما رخ داده که منو متعجب کرده دیگه تقریبا اکثر چیزها رو تقلید میکنی واینقدر قشنگ وشیرین میگی که دل آدم ضعف میره مثلا امشب که از تالار برگشتیم وبا خاله مرآت داشتیم غذاهای اضافه رو ظرف میکردیم شما رفته بودی سراغ کادوها چون عاشق باز کردن کاغذ کادویی وبه خاله گفتی :آله آوو ،من و خاله مرات متوجه شدیم منظور شما چاقو ست تاکادو ها روباز کنی یا چند روز پیش که تولد بابایی بود گفتی تولدت مبارک ولی اینقدر بامزه میگی که دلم میخواد بخورمت

شاید برای گفتار درمانی زود اقدام کردم وشما باید از لحاظ ژنیتیکی این دوره رسش رو طی میکردی اما الان اصلا پشیمون نیستم چون یه مادر هر کاری از دستش بر بیاد باید انجام بده .

بعضی ها به کنایه میگفتن شما از وقتی این رشته رو میخونی به این مساله گیر میدی اما خوب عزیزم اگر ما دنبال علم بریم وازش استفاده نکنیم که فایده نداره حتما وقتی بزرگ بشی واین نوشته رو بخونی به من حق میدی نازنینم.

یاد حرف بابای مهری ماه خانم(یکی از دوستان نی نی پیج) افتادم که وقتی بابایی رفت مکه پایین یکی از پستها نوشتند انشاا...وقتی بابای ثنا برگردن ثنا میگه زیارت قبول ،چه جالب بودکه واقعا وقتی بابایی اومد تو واقعا پیشرفت کرده بودی .عاشقانه دوستت دارم بهانه زندگیم ،نفسم..........


تاریخ : 12 آبان 1392 - 10:11 | توسط : maman goli | بازدید : 1914 | موضوع : وبلاگ | 14 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام