خاطرات امروز

ثنا جان تصمیم گرفتم همینطور که بر می گردم به عقب وخاطرات تورو از لحظه تولد مرور می کنم شیرین کاریها وخاطرات روزانت رو هم ثبت کنم تا بعد ها از خوندنش لذت ببری.

دخترم امروز تو تهران مراسم یادبود خانم جون رو گرفتیم اما نمی دونم چرا شماموقع خوندن قران اینقدر گریه کردی گمونم تو هم فهمیدی مامان دلش گرفته ویاد مامان بزرگش افتاده وبا من احساس همدردی کردی.

اینقدر دخترم خانومه که وقتی میدید یکی از بچه ها شیطونی می کنه دست به سینه وایساده بود وچنان نگاه عاقل اندر سفیه می کرد که نگو.

چند روز پیش که تازه خانوم جون فوت کرده بود داشتی با خودت بازی می کردی وبلندبلند می خندیدی یکدفعه اومدم بهت گفتم اینقدر نخند مادر بزرگم مرده اونوقت نشستی یه گوشه وجلو چشماتو گرفتی  انگار داری گریه می کنی ..

راستی امروز خیلی توبسته بندی کردن میوه ها برای مراسم به منو بابایی وخاله مرات وبقیه کمک کردی، دستت درد نکنه دختر گلم، البته گه گداری هم به شلیل ها شبیخون زدی ولی نوش جونت اخه دخترم خیلی اهل میوس انگار از حالا رژیم داره وبقول بابا وجیترینی.


تاریخ : 28 مرداد 1391 - 07:07 | توسط : maman goli | بازدید : 1151 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

  • فدات شم ثنا..

    مامان گلی ول کن بچم وبزار بخنده قربونش برم من
    دخترمون از الان کدبانوِ

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام