اولین روز پدر برای ثنا خانم وبابایی

5تیر سال 89 اولین روز پدر برای ثنا وبابایی بود ومهمتر از اون اینکه یکی از روزهایی بود که مامان آرزو داشت بالاخره برسه وصورت بابارو بخاطر داشتن یه کوچولوی ناز خندون ببینه.

بابای عزیز ،دیدی که خدا مارو به آرزومون رسوند تا طعم شیرین پدر ومادر بودن رو بچشیم .

بیا تا بخاطر داشتن این نعمت بزرگ خداروشاکرباشیم .


تاریخ : 06 شهریور 1391 - 05:19 | توسط : maman goli | بازدید : 819 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

26 خرداد89

امروز  26 خرداد 89(ثنا در چهار ماهگی)

ثنا خانم تونست با تلاش فراوان بالاخره دمر شه البته از کمروبالاتنش روی دستش افتاده بود ونمی تونست خودش رو نجات بده.خانم کوچولوی ما تازگیها یاد گرفته بلند بلند بخنده وجالب اینکه خیلی هم غل غلکیه مثلا وقتی زیر گلوش رو پودر میزنم ریسه میره از خنده.

واما بعد از پنج روز حالا کاملا برگشت ودر حالیکه رویکی از دستاش افتاده بود و به سختی گردنش رو بالا گرفته بود از اون زیر به مامان لبخند میزد،انگار قله  دماوند رو فتح کرده


تاریخ : 06 شهریور 1391 - 04:45 | توسط : maman goli | بازدید : 734 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بهترین هدیه

ثنا جان دخترگلم

روزها همچنان سپری میشود ومن هرروز بیشتر از قبل دوست دارم واز بودنت لذت میبرم ،گرمای وجودت آرامبخش لحظات تنهایی منه عزیزکم.

صورت مثل ماهت خستگی رو از تنم بیرون می کنه وباتو بودن برام دقایق زیبایی رو به ارمغان میاره.امیدوارم همیشه از لحظات با هم بودن لذت ببریم وقدربا هم بودن رو بدونیم.

تو بهترین هدیه خداوند برای مامان هستی .امیدوارم همیشه بهترین باشی


تاریخ : 05 شهریور 1391 - 19:05 | توسط : maman goli | بازدید : 794 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تخت آیدین

امروز چون پنج شنبه بود وبابایی زود اومدخونه، بعد از استراحت بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بریم شهروند آرژانتین گرچه مامان چند روزیه حال خوشی نداره ولی بخاطر ثنا خانم راه افتادیم وای که چقدر شلوغ بود انگار همه مثل ما حوصلشون سر رفته بود ،خلاصه شانس آوردیم که یدونه از این ماشینها که پشتش سبده گیر آوردیم وثنا خانم راحت نشستن پشت رل وبابایی حرکت کرد وای که چقدر کیف کرد این عزیز مامان .

و مهمتر از اون اینکه بابایی به پیشنهاد مامان یک تخت برای عروسک ثنا خرید این عروسک که اسمش آیدین وبعداعکسش رومیذارم عشق ثناس.

از وقتی اومدیم خونه دختر خوشگلم داره با آیدین وتختش بازی می کنه.

مبارکت باشه دخترم


تاریخ : 03 شهریور 1391 - 08:13 | توسط : maman goli | بازدید : 911 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

سومین عید فطر

رمضان میرود ای کاش صفایش نرود                 سحروجوشن وقران ودعایش نرود

کاشکی پر شده باشددلم از نور سحر             همره روزه وافطار نوایش نرود

دختر قشنگم عیدت مبارک ،خیلی چیزا دارم که برات بگم ،از امروز ،از سومین عیدفطری که گذروندی ،اما خیلی خسته ودل شکسته ام کاشکی زودتر بزرگ شی وهمدم مامان تا بتونم برات دردودل کنم ،هرچند که دوست ندارم هیچوقت غصه بخوری.

سعی کن وقتی بزرگ شدی همیشه با معرفت باشی وقدر دان کسایی باش که بهت محبت کردن.

دوست دارم ،ومنتظر روزی هستم که یارو پشتیبان مامان شی.دعای مامان در این روز مثل همیشه عاقبت بخیری وخوشبختی تو دختر گلشه.بازم عیدت مبارک


تاریخ : 30 مرداد 1391 - 12:01 | توسط : maman goli | بازدید : 935 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

خاطرات امروز

ثنا جان تصمیم گرفتم همینطور که بر می گردم به عقب وخاطرات تورو از لحظه تولد مرور می کنم شیرین کاریها وخاطرات روزانت رو هم ثبت کنم تا بعد ها از خوندنش لذت ببری.

دخترم امروز تو تهران مراسم یادبود خانم جون رو گرفتیم اما نمی دونم چرا شماموقع خوندن قران اینقدر گریه کردی گمونم تو هم فهمیدی مامان دلش گرفته ویاد مامان بزرگش افتاده وبا من احساس همدردی کردی.

اینقدر دخترم خانومه که وقتی میدید یکی از بچه ها شیطونی می کنه دست به سینه وایساده بود وچنان نگاه عاقل اندر سفیه می کرد که نگو.

چند روز پیش که تازه خانوم جون فوت کرده بود داشتی با خودت بازی می کردی وبلندبلند می خندیدی یکدفعه اومدم بهت گفتم اینقدر نخند مادر بزرگم مرده اونوقت نشستی یه گوشه وجلو چشماتو گرفتی  انگار داری گریه می کنی ..

راستی امروز خیلی توبسته بندی کردن میوه ها برای مراسم به منو بابایی وخاله مرات وبقیه کمک کردی، دستت درد نکنه دختر گلم، البته گه گداری هم به شلیل ها شبیخون زدی ولی نوش جونت اخه دخترم خیلی اهل میوس انگار از حالا رژیم داره وبقول بابا وجیترینی.


تاریخ : 28 مرداد 1391 - 07:07 | توسط : maman goli | بازدید : 1158 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

دردو دلهای مادرانه

اینهفته برای مامان هفته سختی بودچون مامان بزرگ گلش رو از دست داد.اخه خانم جون خیلی دعا میکرد تا خدا به من یک نی نی خوشگل وناز  بده.با اینکه تهران نبود مدام حال تورو از مامانی می پرسید،وقتی مریض می شدی برات دعا وثنامیکرد.
خدارحمتش کنه خیلی مهربون بود،امامن نتونستم برای مراسمش برم یزد چون ثنا کوچولوی مامان دوباره تب کرده بود.تو هم هر موقع این یاداشت روخوندی بیادش باش.
تاریخ فوت خانم جون 18مرداد91مصادف با 19رمضان. 

تاریخ : 24 مرداد 1391 - 23:51 | توسط : maman goli | بازدید : 1035 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

خداحا فظی با شیر مامان

قشنگ مامان بر خلاف خیلی از کوچولوها دوست داشت شیر مامان رو بخوره اما مامان کلی از دندوناش تو بارداری خراب شده بود به همین دلیل از ده روزگی ثنا بانو همش دندانپزشکی بود وخوردن انتی بیوتیک واینکه نمی تونست غذا بخوره باعث شد که دیگه شیر نداشت و ازلذت بزرگ شیر دادن به ثنا خانوم محروم شد .....

الهی فدات شم که اصلااعتراضی نکردی واز  3ماهگی باشیر مامان خداحافظی کردی وپستونک شد مونست


تاریخ : 24 مرداد 1391 - 00:20 | توسط : maman goli | بازدید : 1314 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

دختر صبورو اروم مامان

دختر قشنگ مامان با وجود دل دردهای زیادی که داشت اصلا وابدا گریه نمی کرد وهمه رو متعجب کرده بود البته بقول یکی از دوستای بابایی این نتیجه صبوری مامان درمقابل سختیهایی بود  که هنگام بارداری کشیده و خدا مزد این صبر رو اینجوری داده بود.تازه تا هشت ماهگی ثنا موقع خواب به کمک کسی نیاز نداشت چون یک دستش رو می مکید وبا دست دیگه سرش رو میمالید تا خوابش ببره وخا له جون مرات اسمش رو گذاشته بود کله مالی....البته برعکس حالا که اگر مامان 2ساعت روپا تکونش  نده نمی خوابه،تازه شبا موقعی که مامان چراغ رو برای خوابیدن خاموش می کنه وروجک کلی اعتراض میکنه.......

تاریخ : 23 مرداد 1391 - 09:42 | توسط : maman goli | بازدید : 1505 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر